روز شصت و دوم
سلام جوجه قشنگم
امروز دو روز از ماهه سوم هم میگذره، جوجه الان شدی قد یه خرما! اول کنجد بودی، بعد شودی عدس، بعد لوبیا، بعد انگور الان هم خرما!
وقتی به بابا میگم میگه تو بچه منو شکل همه چی تصور میکنی الا آدمیزاد!!
این باباته
قربونت برم امروز تعطیل اما بابایی کار داشت و مجبور شد بره دانشگاه، من باز تنهام البته من و تو باز تنهاییم!
عزیزکم خیلی برات بی تابم، البته بین خودمون باشه
هیچ وقت فکر نمیکردم اینجوری تو دلم دوست داشته باشم برا خودم هم عجیبه اما واقعا دوست دارم خیلی خیلی زیاد شاید قد بابا!
زی زی گولو لباسهاتو جمعه کردم و ساکها هم تقریبا برا سفر آماده هستن،
از یه طرف خیلی خوشحالم
از یه طرف غمگین.
خوشحالم که میریم ایران و ما از تنهایی در میایم و میتونم راحت برم دکتر
اما ناراحتم که بابایی اینجا تنها میمونه!
فردا مهمان داریم من باید پا شم کلی تمیز کاری.
جوجه کاشکی زودتر بزرگ بشی.
خیلی دوست دارم.