جوجه طلایی

روز هفتادو سوم

1390/11/5 3:33
نویسنده : مامان گلی‌
225 بازدید
اشتراک گذاری

خرمای مامان سلامSmiley

الان شدی قد یه خرما!! هورا!! نی‌نی ما داره ماشا الله هر روز بیشتر قد می‌کشه و بزرگتر میشه.<a href='http://im-smiley.com'><img src='http://im-smiley.com/imgs/celebrate/celebrate014.gif' title='IM-Smiley.com - IM Smiley' border='0' alt='Smiley'></a>

عزیزم جمعه منو بابایی رفتیم یه مرکزی که اینجا مامانهای باردار می‌رن. گفته بودن بابا هم باید بیاد.

ساعت هشت اونجا بودیم، یه خانم خیلی‌ خیلی‌ خوش برخورد اومد و کلی‌ خوشامد گویی کردو‌‌ گفت من ماما هستم Smileyو با هم رفتیم تو یکی‌ از اتاقا. خلاصه کلی‌ با هم صحبت کردیم و باید از من خون میگرفتن برا آزمایش.

منم که ترسوووو!! Smileyبابایی اومد پیشم و دستم رو گرفته بود. سه تا پنج میلی‌ خون می‌خواست، دو تا از شیشه‌ها رو پر کرد اما برا سومی‌ یهو خونم بند اومد!! خلاصه کلی‌ سوزنو پیچوند اما خون من راه نیفتاد که نیفتاد. Smileyدستم کلی‌ کبود شد. بعد اومد سراغ دست چپم!! دو بار هم سوزن به اون زد اما خونی نبود که نبود!!Smiley

رفت یکی‌ از همکاراشو اورد Smiley

اونم یه امتحان دیگه کردو‌‌ خلاصه کلی‌ دست منو سوراخ کردن اما خون ما بند اومده بود.

خلاصه قرار شد سه شنبه یعنی‌ امروز دوباره برم. امروز که رفتم دو تا شیشه دیگه هم از من خون گرفتن!!Smiley خلاصه فسقلی از الان خون ما رو کردی تو شیشه!!

دیگه دارم وسایل جمع می‌کنم که یک شنبه بریم. اونجا هم دایی جون میاد جلومون تو تهران.<a href='http://im-smiley.com'><img src='http://im-smiley.com/imgs/smiling/smiling022.gif' title='IM-Smiley.com - IM Smiley' border='0' alt='Smiley'></a>

قربونت بشم هفته دیگه این موقع من تو رو دیدم،کلی‌ ذوق دارم.Smiley

بابا هم که تنها میمونه، الان هم از خستگی‌ خوابش برده. میگه من این همه زحمتو برا نی‌نی و مامانأش می‌کشم. آای ی ی اگر بدونی چه بابای گلی داری!Smiley

من که عاشق دو تا تونم م م م م م م.Smiley

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه طلایی می باشد